بازی و نمایش | «سقوط یک تاج»
  • کد مطالب: ۱۹۸۳۳۴
  • /
  • ۱۴ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ / ۱۳:۵۴

بازی و نمایش | «سقوط یک تاج»

بچه‌های عزیز، در روزهای دهه‌ی فجر، می‌توانید با همکاری دوستان یا همکلاسی‌هایتان، با استفاده از این داستان، نمایشنامه‌ی خلاق اجرا کنید. 

بچه‌های عزیز، در روزهای دهه‌ی فجر، می‌توانید با همکاری دوستان یا همکلاسی‌هایتان، با استفاده از این داستان، نمایشنامه‌ی خلاق اجرا کنید. 

نقش‌ها:

   حاکم ستمگر
   وزیر اعظم
   خوابگزار بزرگ
   دو خدمتگزار بادبزن‌دار اطراف تخت حاکم ستمگر (بادبسازباشی)
   چهار سرآشپز (سورچی‌باشی)
   دو نگهبان (نیزه‌دارباشی)

پرده اول:

حاکم ستمگر روی تخت پادشاهی‌اش بین دو تا نازبالش در حال خوروپف است و توی خواب حرف می‌زند: «وای! این چه وضعی است وزیر اعظم؟! مگر این رعیت پدرسوخته باج و خراج نمی‌دهند که خزانه‌ی همایونی ما هنوز پُرِ پُر نشده است؟ ما می‌خواهیم روی سکه‌های طلا اسکی بازی کنیم.»

از پشت صحنه، صدای وزیر اعظم شنیده می‌شود که جواب حاکم را می‌دهد: «قبله‌ی عالم! این‌قدر حرص مال دنیا را نخورید. قلبتان ضعیف می‌شود. قلب قبله‌ی عالم باید مانند ساعت کار کند تا مملکت‌داری کند.»

حاکم در حالی که روی نازبالش‌های تخت از این شانه به آن شانه می‌شود می‌گوید: «پدرسوخته! قلب ما با سکه‌ی طلا کار می‌کند. توی رگ‌هایمان به جای خون، آب طلا روان است.»

سپس قاه‌قاه‌ می‌خندد و می‌گوید: «طلا... طلا.. شوخی‌‌اش هم حال آدم را خوب می‌کند!»

***

پرده دوم:


آنگاه، از صدای خنده‌ی خودش بیدار می‌شود و با دیدن دو خدمتگزار در اطرافش شوکه می‌شود.

با پایش به پای یکی از نوکرهای خدمتگزار می‌زند و می‌گوید: «ای حیف نان! چرا با این بادبزنت خواب طلایی‌‌مان را از سرمان پراندی؟ خدمتگزار تعظیم می‌کند و چند بار با التماس می‌گوید: «قبله‌ی عالم، عفو کنید! عفو کنید حضرت اجل!

این پر شترمرغ‌هاست که از «باهاما» آمده و توی خواب مبارک پریده است. عفو کنید، عفو کنید!»
در همین حین، وزیر اعظم وارد می‌شود و تعظیم بلندبالایی انجام می‌دهد و همان‌طور در حالت تعظیم می‌ماند.

حاکم با فریاد می‌گوید: «مگر نمی‌دانی که هنوز همه‌ی حساب‌های ما در بانک‌های فرنگ پر نشده است؟ پس چرا این‌قدر دست‌دست می‌کنی و همه‌ی دارایی‌هایمان را که در خانه‌ی رعیت است به خزانه بر نمی‌گردانی؟ الان داشتیم خواب خوشی می‌دیدیم.»

وزیر اعظم: «والاحضرتا، ما نهایت سعی خود را به خرج می‌دهیم همه‌ی شیلات دریای شمال و جنوب، بهترین چیزها از معادن و نفت و باغات این مملکت که مال شماست تا خزاین از سکه و طلا پر شوند اما ریخت‌وپاش دستگاه همایونی زیاد است.»

حاکم خمیازه‌ای بلند می‌کشد. وزیر اعظم می‌گوید: «خواب تشریف داشتید. خیر باشد! الساعه بگویم وزیر خواب احضار شود؟» 
و بلند داد می‌زند: «خوابگزار اعظم، خوابگزار اعظم! حضرت همایونی بدخواب شده‌اند. پس کجایید؟»

خوابگزار وارد می‌شود. تعظیم می‌کند و می‌گوید: «در خدمتگزاری حاضرم سرورم.»
حاکم دستی به شکمش می‌کشد و می‌گوید: «الان صبح است؟ شب است؟ عصر است؟ چه وقت است که ما این‌قدر گرسنه هستیم؟

بی‌شک این خواب همه‌ی انرژی‌مان را گرفت. بگذارید سیر شویم. خوابگزار برود.» و با دست اشاره می‌کند. وزیر اعظم دو دستش را بر هم می‌زند و خوابگزار می‌رود.

دو سرآشپز در حالی که دو طرف سینی بزرگ پر از نوشیدنی و میوه و آجیل را روی میز می‌گذارند وارد می‌شوند.
حاکم دودستی شروع به خوردن می‌کند. سرآشپزها تعظیم می‌کنند و می‌روند. خدمتگزارها حاکم را باد می‌زنند.

***

پرده آخر:

صدای «ا... اکبر» به گوش می‌رسد. وزیر اعظم به این طرف و آن طرف صحنه می‌دود.
حاکم در حال خوردن می‌گوید: «خب، اگر این‌قدر تحت فشار هستی، برو! این‌قدر جلو ما ویراژ نرو.»

وزیر اعظم می‌گوید: «سرورم، سرورم! صداها را نمی‌شنوید؟ مردم انقلاب کرده‌اند و دارند به سمت قصر می‌آیند تا شما را محاکمه کنند.»
حاکم دستش را روی گوشش می‌گذارد. می‌پرسد: «کدام مردم؟ مردم ما؟»

وزیر با ترس به این طرف و آن طرف می‌رود و می‌گوید: «همه‌ی کشور. همه‌ی مردم.»
صدای «ا... اکبر» نزدیک‌تر می‌شود. دو نگهبان نیزه‌دار فرار می‌کنند. بعد حاکم دست‌هایش را باز می‌کند و می‌گوید: «این‌ها چه می‌خواهند؟ حالا چه‌کار کنیم؟»

وزیر اعظم فکری می‌کند و می‌گوید: «سرورم، باید فلنگ را ببندیم و جیم شویم.» بعد جلو تخت می‌آید. حاکم روی کولش سوار می‌شود و از صحنه بیرون می‌روند. در حین رفتن، تاج حاکم روی زمین می‌افتد.‌

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.